دوست دارم خوانده شوم

۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

می خوانم، ولی دوست دارم خوانده شوم، دوست دارم خوانده شوم تا ببینند این همه ملامت که از سرآغاز دفتر زندگی در آدمی سر بر می آرد و هرگز فرو نمی نشیند از کجاست. دوست دارم خوانده شوم تا ببینند، ببینند آن چه که فرار می کنند و نمی بینند.

ری را، دوست دارم بخوانیم، که هزاران قصه، نهفته در دل گذارده ام، کلیدی در اندرونی وجودم گذاشته ام و نامش را عشق نهاده ام، رمزش، پشت پرچین علف هاییست که در هیچ کتاب کهنه ای یافت نمی شود.

ری را، دوست دارم بخوانیم، بخوانی و بازگویی، نقالی جز تو، یارای خواندن و بازگو کردن ندارد. آن گاه آنقدر در دادگاه حد می برند و آن قدر حد می زنندم که دیگر، حدود را به چشم سر نبینم.

کاش یک نسخه از پرونده دادگاهم به من می دادند، از مکالمات تلفنیم، از افکارم که هر روز بر سنگ فرش زندان های زندگی نقش شده است. کتابی می شد، از این همه ما بودن، بدون تو!!! ولی سرشار از تو!

5 امرداد 1388

تهران

ساعت 4 صبح

Read more...

مراسم خاک سپاری خسرو شکیبایی

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

متاسفانه وبلاگ پیشینم بسته شد و دسترسی به مطالب آن غیر ممکن، به همین جهت و به مناسبت سال مرگ حنجره طلایی سینمای ایران، مرحوم خسرو شکیبایی، تعدادی از عکس هایی که از مراسم ایشان گرفتم را در این وبلاگ مجددا می گذارم. 
روحش شاد و یادش گرامی











Read more...

جای لب!

دو لیوان

   یک بطر ویسکی

           لیوانی منقش به جای لب

به سلامتی،

              نوش!

اما نه!

 تو نیستی!

 برای دل خوشی خود

             با  رژ لب هایت

                روی لیوان نقاشی کرده ام!

30 تیر 1388

تهران ساعت 1 بامداد

 + بعد التحریر: هیچ چیز برای گفتن باقی نمانده است، جز آهی که از دل سرد بر می آید!

Read more...

دلم گرفته ری را!

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

پریچه ی بی جفت آب ها، ری را، دلم گرفته، به اندازه ی تمام مرغان ماهی خواری که نفس خود را حبس کرده اند و به زیر آب خیز برده اند، دلم پر است، به اندازه ی تمام منقار پلیکان هایی که ماهی صید کرده اند، دلم پر است. ری را، می خواهم تمام آب های زمین را گریه کنم.

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست/ خوشا به حال کلاغان قیل و غال پرست

ری را، دوری و فاصله، نه معیاریست زمینی، که خطیست، ممتد، بی انتها، که شاید، در جایی، با دل من و تو طلاقی کند. ری را! دل های پست شده ی زمین، مرغان ماهی خوار را هم به چوبه ی دار سپرده اند. ری را، به وسعت تمام گورستان ها، بغض کرده ام.

بغض در گلویم می پیچد، صدا می شود و از هنجره بیرون نمی زند، از هیچ موج سینوسی عبور نمی کند، در هیچ تلفنی منعکس نمی شود، درهیچ جای دنیا شنیده نمی شود! ری را! کاش می شنیدی، که چگونه، در کنار گوش هایت، وجودم را فریاد کرده ام، که بشنوی، زندگی دو سه روزه ی ما را، که بشنوی آن چه دیگران انکار می کنند. که بشنوی، آن چه سعی کرده ای، سکوت بپنداریش.

روی خط های ممتد صفحه ی نت، رسا ترین آوا، سکوت است، سکوتی که هیچ تار بی زبانی، یارای شکستنش را ندارد. رساترین آوایی که هیچ نوازنده ای قادر به نواختنش نیست! آویی، که هیچ کس را یارای گوش دادنش نیست! "در این سکوت، حقیقت ما ناگفته است. حقیقت تو و من!"

23 تیر 1388

تهران، ساعت 9 شب

 

+ پی نوشت: سکوت سرشار از سخنان نا گفته است/ از حرکات نا کرده/ اعتراف به عشق های نهان/ و شگفتی های بر زبان نیامده/ در این سکوت/ حقیقت ما ناگفته است/ حقیقت تو و من!

+ پی نوشت: حرفی برای گفتن ندارم، دلم گرفته است، به قول یکی از دوستان، دلم به اندازه ی یک پادگان سرباز گرفته است.

Read more...

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP