دوست دارم خوانده شوم

۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

می خوانم، ولی دوست دارم خوانده شوم، دوست دارم خوانده شوم تا ببینند این همه ملامت که از سرآغاز دفتر زندگی در آدمی سر بر می آرد و هرگز فرو نمی نشیند از کجاست. دوست دارم خوانده شوم تا ببینند، ببینند آن چه که فرار می کنند و نمی بینند.

ری را، دوست دارم بخوانیم، که هزاران قصه، نهفته در دل گذارده ام، کلیدی در اندرونی وجودم گذاشته ام و نامش را عشق نهاده ام، رمزش، پشت پرچین علف هاییست که در هیچ کتاب کهنه ای یافت نمی شود.

ری را، دوست دارم بخوانیم، بخوانی و بازگویی، نقالی جز تو، یارای خواندن و بازگو کردن ندارد. آن گاه آنقدر در دادگاه حد می برند و آن قدر حد می زنندم که دیگر، حدود را به چشم سر نبینم.

کاش یک نسخه از پرونده دادگاهم به من می دادند، از مکالمات تلفنیم، از افکارم که هر روز بر سنگ فرش زندان های زندگی نقش شده است. کتابی می شد، از این همه ما بودن، بدون تو!!! ولی سرشار از تو!

5 امرداد 1388

تهران

ساعت 4 صبح

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP