دلم گرفته ری را!

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

پریچه ی بی جفت آب ها، ری را، دلم گرفته، به اندازه ی تمام مرغان ماهی خواری که نفس خود را حبس کرده اند و به زیر آب خیز برده اند، دلم پر است، به اندازه ی تمام منقار پلیکان هایی که ماهی صید کرده اند، دلم پر است. ری را، می خواهم تمام آب های زمین را گریه کنم.

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست/ خوشا به حال کلاغان قیل و غال پرست

ری را، دوری و فاصله، نه معیاریست زمینی، که خطیست، ممتد، بی انتها، که شاید، در جایی، با دل من و تو طلاقی کند. ری را! دل های پست شده ی زمین، مرغان ماهی خوار را هم به چوبه ی دار سپرده اند. ری را، به وسعت تمام گورستان ها، بغض کرده ام.

بغض در گلویم می پیچد، صدا می شود و از هنجره بیرون نمی زند، از هیچ موج سینوسی عبور نمی کند، در هیچ تلفنی منعکس نمی شود، درهیچ جای دنیا شنیده نمی شود! ری را! کاش می شنیدی، که چگونه، در کنار گوش هایت، وجودم را فریاد کرده ام، که بشنوی، زندگی دو سه روزه ی ما را، که بشنوی آن چه دیگران انکار می کنند. که بشنوی، آن چه سعی کرده ای، سکوت بپنداریش.

روی خط های ممتد صفحه ی نت، رسا ترین آوا، سکوت است، سکوتی که هیچ تار بی زبانی، یارای شکستنش را ندارد. رساترین آوایی که هیچ نوازنده ای قادر به نواختنش نیست! آویی، که هیچ کس را یارای گوش دادنش نیست! "در این سکوت، حقیقت ما ناگفته است. حقیقت تو و من!"

23 تیر 1388

تهران، ساعت 9 شب

 

+ پی نوشت: سکوت سرشار از سخنان نا گفته است/ از حرکات نا کرده/ اعتراف به عشق های نهان/ و شگفتی های بر زبان نیامده/ در این سکوت/ حقیقت ما ناگفته است/ حقیقت تو و من!

+ پی نوشت: حرفی برای گفتن ندارم، دلم گرفته است، به قول یکی از دوستان، دلم به اندازه ی یک پادگان سرباز گرفته است.

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP