سقوط

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

در حال سقوط بودم، از پهنه ای به وسعت هوش و سعادت انسانی. سقوطی که تنها یک معنا داشت عدول از اصل آدمیت و به محاکمه بردن هر چه بی گناه است. ولی حالا در میان تمام تلاطم های بی معنی زمان و در قوسی از زندگی بی معنای آدمی به فردایی می اندیشم که هر چه می کنم نمی توانم تصورش را در ذهن نه چندان قویم بیافرینم. آسمانی آبی و دریایی خاموش با موج هایی که چون نوازش بر ساحل ماسه ای فرود می آید. ولی حالا مطمونم که نه جایی آرامش دیده می شود و نه پیامبری فریاد عدالت سر داده است. حالا همه گان خاموشند و در انتظار رویایی که نه چندان به واقعیت دور از ذهن شبیه است. دود غلیظ سیگار که در ریه های هر آدمی می چرخد به مثابه خورشیدی قبل از غروب است که رهروان خسته را می جوید. دیگر هیچ کس برای سوال کردن تعجب نمی کند، هیچ کس چون دیگری راه را نمی داند محاکمه اش نمی کند ولی همه همدیگر را تنها به واسطه دوست داشتن و به نام عشق محاکمه می کنند و آزادی نه چندان واقعی او را صلب می کنند.

چرخ هایی که تنها برای به پیش بردن زندگی می چرخند و تنها و تنها به مسافران سرگردان جاده ها لبخند می زنند هر روز مادران خود را برای غسل تعمید از قبرهایشان بیرون می کشند. دیریست که دیگر کسی سراغ از مردگان نمی گیرد مگر برای پرسشی که تنها از ترس از مرگ است.

فکر کنیم عاقبت مردیم. یا دنیایست که همچون این دنیا با آن کنار می آییم، یا عدم است که از عدم آمده ایم و به عدم می رویم. پس چه باک که خانه ها و زندگیمان را برای دو روز دیگر رها کنیم و برویم. دیگر آنجا نه یاد پستی های زمین بازی هستیم و نه فراز های زندگیمان. هر چه که هست همان است که باید باشد.

زندگی چون چرخ دنده هایی که از چرخش خود خسته اند و هیچ روغنی روانشان نمی کند به فریاد آمده اند و هر لحظه تغییر جهت افکار لجام گسیخته آدمیان دل پیشینان و پسینیان را به لرزه وا می دارد، بی آنکه بدانند این انسان آزار خواه تنها به فکر رنج دیگران است نه رنج خود و تنها از این راه است که آرامش می گیرد.

23 فروردین 1387

جاده زنجان

ساعت 7 عصر

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP