چراغ

۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه


به سراغ من اگر آمدی ای مهربان

چراغ بیار

و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

(فروغ)

یکی دو هفته می شود که حتی توان به روز کردن نوشته هایم را ندارم، باز از همه چیز بریده ام و به درون خود بازگشته ام که گمشده ای را بیابم. مدتی هم بود عکس نمی گرفتم، اما باز تابستان شد و ... اولین عکس غیر خبری که گرفتم، یک چراغ بود، شب جالبی بود، حضور بزرگانی چون سیمین بهبهانی، که مدتی بود دلتنگ زیارت دوباره اش بودم و سید علی صالحی که از آرزوهایم دیدارشان بود. دیدمشان با همان آرامش و همان متانت، ری را، را هزاران بار زنده کرد و ... . چند ساعت بی توجه به همه ی بزرگان حاضر تنها به فکر آفریننده ری را بودم و تنها از او عکس می گرفتم. اما از سالن که بیرون آمدم غروب رنگ از شهره خورشید گرفته بود و زندگی را به سمت سکوت و آرامش شب می راند. ماه شب هفتم و چراغ هایی که قبل از تاریکی، به مقابله با شب می پرداختند.

چراغ را گرفتم که شاید آن کسی که باید به فکر بیفتند، لحظه ای به فکر فرو رود. و شاید روزی مانند شهری که طاعون فرایش گرفته، فکری به حال و روز و خود کند و ...

ولی قرار بود این حرف ها را نزنم، مثلا بگویم حالم خوب است و همین روزها برای دیدار ساحل می آیم، بگویم، آسمان آبیست و پرستو ها برای کوچ تابستانه آماده شده اند، بگویم، گل ها آماده ی شکفتن هستند ولی ذهنم را بی آبی زمین پر کرده است. ری را، این روزها را به خاطر بسپار، فردایی در کار نیست.

نه نترس، نه به دیدار مرگ رفته ام، نه از نیامدگان سراغ فردایم را گرفته ام، حتی به فکر امروز و دیروز خود هم نبودم، سعی کردم در حال و امروز و همین چند کوچه بن بست سر کنم.

ری را، دیگر این جعبه های رنگی هم چیزی برای عرضه ندارند. تنها کولیان آنها را برای مادران بی غم روزگار خود آورده بودند که ما هم ببینیم حسرت لچک هایشان را بخوریم.

حالا هرچه فکر می کنم می بینم همین دیروز بود که به یاد روزگار گذشته، کاغذ بازیمان را شروع کردیم و ... دیگر هیچ نفهمیدیم.

حالا هم تو خسته هستی هم من بیمار، پس سخن را کوتاه می کنم که بگویم،«حال همه ی ما خوب است، اما تو باور مکن».

تهران

24 تیر 1387

ساعت 1 صبح

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP