یادگاران

۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه



حالا دیگر باید بی دلیل و بی بنیاد همچون روزگارانم سخن بگویم، ری را، روزهایی که نیستی همچون سال های کودکی که شیرینیشان از هر زهری تلخ تر است کامم را می آزارد. نمی دانم این تلخی خو گرفته ای دیرینه است یا هر لحظه بر سیاهیش می افزاید که مبادا احساسی جز زجر در دلم بیفکند.

حالا چند ساعتی تا اذان بی تو بودن مانده است، ری را، دیریست کان کبوتر بر تارک افق لانه کرده است و هر روز، روزی دوری را نوید می دهد. خو گرفتن و فراموش کردن و ... . قیافه های گرفته و در هم و بر هم همچون ذهن مشوش من، در میان امواج گره خورده صداها و تصاویر، روزگاری را یادآوری می کنند که دیگر باز نمی گردد. روزگاری که همه چیز همچون خلد برین بود، اما امروز در برزخ آدمیان گرفتار آمده ایم.

ری را، دیگر نباید از بدی ها و روزگار بی شکیب سخن بگویم، می دانی که روزگار چگونه است، نه وفا با من دارد و نه با تو. حالا باید بگویم که مستان فراوانند و شادان بی رقیب، ولی نمی دانم چرا همه در پستو ی خانه یشان به دنبال کلید در می گردند که به خیابان بیایند. من هم که به خیابان می آیم می دانی که حرفی تازه ندارم، همان روسری های رنگین درکوچه های بالا به اهتزاز در آمده اند و همان دستفروشان و همان فالگیران که عاشقان هر روزه را در انتظارند.

بخواب و خواب آب و آیینه را ببین. شاید دیوار ها همه صورتی شوند و افکار سیاه رنگی.

ری را، خوابت آسوده و افکارت آرام. دیدارمان به بعد از باران. شاید همین ساعت ها بند بیاید و دیداری تازه کنیم.

(عکس ربطی به مطلب نداشت، تنها وقتی که بدنبال عکس برای مطلب می گشتم این عکس را دیدم، عکس یادآور خاطرات زیبایی برایم شد، مجتبی درویشی عزیز که بسیار دلتنگ دیدارشم و برنامه عکاسی نطنز. گاهی یک تصویر چقدر خاطرات را یادآوری می کند.(

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP