سکوت

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه



در آن سکوتی که تنها صدای بوسه های من بر دستان و بازوانت،

تلاطم بی انتهای جاده را بر می انگیخت

و سرشاری احساسات درونی، آرامش مردگان را بر هم می زد

ما

مانند مردگانی، بر مزار بی جسد خود گریه می کردیم

و عواطف، همچون مرغان ماهی خوار گشنه،

سر به اعماق فرو می بردند و

تو را و من را، در خود می بلعیدند.

و خواب های نی لبک بازان،

در کوهستان های سرد و خاموش،

در بین بوته های بابونه و رازیانه، گم می شدند.

اما، امروز

همچون اسطوره های فراموش شده، آرامش خود را

در سیل اشک و آه خیزران،

غرق کرده ایم.

تقویم های منتظر و امیدوار،

هر لحظه، دیدارهای گذشته را، همچون مجنون داستان های لیلی گونه

به تاراج می برند.

اما همچنان، زندگی، چون رودی روان، جاریست.

11 شهریور 1387

تهران، ساعت 7 عصر

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP