ری را 18

۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه


ری را، گفتی وقتی مستم به سراغت نیایم، ولی نمی دانم چرا هر زمان که مستم تنها تو در خاطرم نقش می بندی، ری را آخر می دانی داعم الخمر شده ام. چه کنم که پاهایم بسته شده و زمین گریم، هر چه سعی می کنم بیایم نمی توانم. در کنار دریا و جنگل تفاوتی ندارد، تنها اندیشه ام آسودگیست از خیالی که هر چند سخت است زیباست.

ری را چشمانت شکوه دریاست و لبهایت سوره های تفسیر جنگل، اما لا اقل زندگی را تقسیم کن، نمی دانم تا کی باید دروغ بگویم، تا کی باید انکار کنم اما، می دانی که کم در میان این همه عاشق کمترینم از نیما و سهراب که می دانم عاشقشان هستی تا علی صالحی مجنونت هستند ولی چه کنم که این دل من جز دریا و آینه چیز دیگری نمی بیند.

ری را، حالا نمی دانم چند قدم یا دورتر، از تو دورم ولی باز هم دلم به هوای تو مست است.

ری را تنهایم نگذار. آخر زندگی زیباست.

3 فروردین 1387

نور- 5:30 بامداد

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP