20

۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه

ری را، دلتنگم، دوست دارم هر لحظه و هر نفس «ری را» صدایت کنم ولی نمی دانم از چه تو را می آزارد. می دانی که از میان نام ها زیباترین را بر گزیده ای و خودت هم می دانی که ری رایی! پس چرا فرار می کنی و می ترسی و نام بر زبان نمی آوری. ری را، دریا را به خاطر بسپار، مگر دریا بغضش را با چه خالی می کند، موج می زند و موج می زند و از موج های خود مست می شود، تازه می شود، مانند منی که هر لحظه در انتظار موج شدنم، دریا هیچ گاه خودش را موج نمی داند ولی من دوست دارم موج باشم و هی با هر باد در گیرم و آرامشم را در ساحلت بیابم و هر بار مشتاق تر از بار قبل هی برایم نو باشی.

ری را، نامت را بر هر کوی و برزن که صدا می زنم فریاد می شنوم از دوستت دارم هایی که هرگز بر زبان نیامده اند.

4 فروردین 1387

مازندران  خانه دریا

ساعت 6 عصر

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP